و من فراموشش میکنم!

ساخت وبلاگ

ما خامی میکنیم خدایا...

خودت مث همیشه کارمونو درست کن.ما راهشو بلد نیستیم.یا شایدم گمش کردیم.اما تو قلب ما رو ببین و مثل همیشه بگذر از مابقی ماجراها...

و من فراموشش میکنم!...
ما را در سایت و من فراموشش میکنم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 0:06

دلم برایت تنگ شده و الان تازه ساعت شش صبح بکشنبه است!!

کو تا جمعه عزیز من؟!

با دلم چکار کنم لابلای این همه چند شنبه که مثل سرب سنگین از روی تقویم سر نمیخورند و پایین نمی آیند؟

و من فراموشش میکنم!...
ما را در سایت و من فراموشش میکنم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 0:06

کرونا که اومده حس میکنم ماها شدیم سربازای خط مقدم جبهه.

مریض داشتیم سرما خورده بود...کلی ترشحات...ساکشن....گازهای خلطی و خونی...فقط یه ماسک ساده رو صورت و یه دستکش لاتکس توی دستم بود.

عمل های الکتیو همچنان پابرجاست.اورژانس ها هم که هستن.

خدایا خودت ما رو نگه دار و حفظ کن.از شر کرونا و صدالبته انسانهای بی انصاف!

و من فراموشش میکنم!...
ما را در سایت و من فراموشش میکنم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 110 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 0:06

هوا انقدر خوب است که من همه تلخی امروزم را  با وزیدن بادی بهاری از یاد بردم...

خبر خوشی بالاخره رسید .امشب.از انطرف خط.با صدای او.بالاخره و اگر خدا بخواهد کارش درست شد.برای همینجا...خداراشکر.

و من فراموشش میکنم!...
ما را در سایت و من فراموشش میکنم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 0:06

وقتی اعصابت خورده...بغضت گرفته...اما مجبوری کار مریضتو انجام بدی.دکتر میفهمه ناراحتی.میپرسه خوبی؟میگی نه!میگه چی شده؟میگی خسته شدی از این وضع!

میگه من اینجام.بگو کارتو من انجام بدم.میخای بری اونور حالت بهتر بشه...

 

وقتی حالت بده.داغونی از شرایط پیش اومده...فقط باید یکی کنارت باشه که بگه من اینجام که به تو کمک کنم.حتی اگه احتیاجی نداشته باشی به کمکش!

و من فراموشش میکنم!...
ما را در سایت و من فراموشش میکنم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 89 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 0:06

عشق یعنی کنارش که هستی و میخندی انقد به وجد بیاد که ماشینو بزنه کنار جاده.

که با خیال راحت نگاه کنه.خنده هاتو...چشماتو...شادی تو نگاهتو...

و من فراموشش میکنم!...
ما را در سایت و من فراموشش میکنم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 0:06

شرایط این روزهای ایران منو یاد داستان کتاب طاعون کامو میندازه.فکر نمیکردم ما هم یه روزی دچارش بشیم! جو روانی تو بخشهای بیمارستان بده.البته خداروشکر میکنم که تو بخش تقریبا ایزوله کار میکنم و هر دقیقه ف و من فراموشش میکنم!...
ما را در سایت و من فراموشش میکنم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 86 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 0:06

بعد مدتها...این با هم نبودن اجباری باعث شد دورادور بیشترمان دور هم جمع شویم...توی یک صفحه کوچک موبایل...بیشتر عزیزانم...هر کدام توی خانه هایشان..و فقط صدای همدیگر را میشنویم و صورت های همدیگر را از دو و من فراموشش میکنم!...
ما را در سایت و من فراموشش میکنم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 0:06

با تو نگفتم...اما تو از آن شب...از دیدار اخرمان... دیگر غریبه نبودی!

چرایش را نمیدانم...ولی تو کسی شدی که سالها میشناختمش...از زمانهای دور انگار...از لابلای روزهای آفتابی کودکی مان...خورشید آن روزها جور دیگری میتابید.باور کن!...من تو را انگار در اشعه گرمای آفتاب آن سالها دیده باشم.توی حیاط کوچک خانه  بچگی هایمان...مثل مادرم...پدرم...خواهر و برادرهایم...از رگ و خون خودم.از همان ریشه...

تو دیگر غریبه نیستی... از خود منی.

و من فراموشش میکنم!...
ما را در سایت و من فراموشش میکنم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 0:06